بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست

ساخت وبلاگ
20 اسفند 1395 امروز ناگهان نگاهش مرا جذب کرد. خوب نگریستم. در پس شیشه براق آینه، چشمان قهوه ای و لبخند کودکانه اش را به من دوخته بود.   دختری که در آینه به من می نگریست، چهره اش شاداب و  نگاهش  آشنا و صمیمت لبخندش فرح بخش بود. اطمینان و امید غریبی در نگاهش بود. همان اطمینانی که به وقت قلم مو کشیدن ب بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 5:53

26شهریور 94- تهرانآدم ها خیلی عجیب شده اند. دیگر مثل قدیم نیستند. نمی شود توی چشم های آدم های جدید نگاه کرد. دائما طفره می روند از نگاه کردن. حواسشان همواره جمع گوشی های همراهشان هست. نگاهشان اگر با نگاهت تلاقی کند به سردی زغال های خاکستری باقی مانده از سالهای دور می ماند. گاهی آنهایی که از پشت صفحات مجازی می بینیشان...حتی همانجا هم سعی نمی کنند گرم باشند. از روی عکسشان هم می شود فهمید وقتی می بینیشان به قدر کفایت سرد اند و خاموش.... ناامید و بدون آرزو.... این آدمها دغدغه این روزهای من اند. کسانی که هیچ امیدی نداری که خودشان پیامی بدهند و حالت را بپرسند. همیشه تو باید پیگیرشان باشی نه به منظوری و یا هدفی، فقط برای اینکه جزو لیست دوستانت هستند و تو دوست می پنداریشان . فقط برای اینکه لحظه ای از تنهایی خام این روزها درآیی و آنها را از روزمرگی های بی چون و چرا در آوری.... کسانی که حتی وقتی کنارت هستند طوری می نشینند که انگار تو نیستی یا خودشان نیستند. وقتی بعد مدت ها می بینیشان و کلی ذوق می کنی و می پری بغلشان و میگویی فلانی بدجوری دلم برایت تنگ شده بود ، طوری برخورد می کنند که انگار دیشب بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 18 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

" هوا هوای لطیفی است... طراوت است و ترنم!نشسته ام گوشه اتاق، روی تختم . برگه ای مجازی روبرویم روشن است. بی آنکه درگیر فکر کردن به دستانم باشم انگشتانم بی وقفه روی صفحه کلید بالا و پایین می روند و هرچه از ذهنم خطور می کند لحظاتی بعد لغاتی هستند که بر صفحه لب تاپ نقش بسته اند! این هم خودش معجزه ایست.... معجزه ای که شاید قبلا درکش نمی کردم.عجب هوایی شده است! هوایی پر از بوی خاک و باران و بوته های به جوانه نشسته.... انگار بی هیچ گزافه ای در پیچ و خم کوه های سبز تیره چالوس نشسته ام که این گونه بوی شاخه های باران خورده و جوان می رسد به مشامم... مشهد! شهر بهشت.... شهر کوتاه قامت افلاکی من! که آسمان آبی اش هنوز به رنگ نیلی روزهای خیلی دور شبیه است. روزهای آغازین دوزاده سال پیش... کمی پیش و کمی پس! چه روزهای عجیب و خوشی بودند. روزهایی که با تب و تاب قبولی در مدرسه نمونه می گذشتند. روزهای اول دور هم جمع شدن که در پس عدد دوازده هرچه بیشتر و بیشتر دور می نمایند و انگار جایی در میدان مجسمه قدیم مشهد به دست خاطرات سپرده شده اند. بالا رفتن از پله های سفید و مرمرین مدرسه، حس خوب شاگردی، صف صبحگاهی! نس بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 17 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

تماشای ابد و یک روز یادآور بخش عظیمی از جامعه ماست. جامعه ای که در آن گرگ در پوشش گوسفند و گوسفند در پوشش گرگ در جریان زندگی پیش می روند. جامعه ای که هر کس تنها سعی در حفظ جان و مال و بخت خویش دارد و اگر کسی در فکر و غم سایرین باشد آتشی است که به انتخاب خود آن را بر خرمن عمر خویش افکنده است.ابد و یک روز به ‍پنداشت من سرنوشت فلاکت بار و ترحم انگیز جامعه ای کوچک است که همت جمعی برای اصلاح امور در آن وجود ندارد و همت های بلند از نیش ها و کنایه ها و تهمت ها چنان امان بریده اند که یارای هدایت جامعه را به سوی خوشبختی ندارند. آنچه در پیچ و خم داستان روایت می شود به کرات نشان می دهد که تلاش های تک نفره برای رساندن قایق این جامعه به ساحل خوشبختی چنان رنجور زخم هاست که گاه و بیگاه در خلوت و گاه در اوج داستان می شکنند و در هق هق و اشک های صامت از ادامه باز می مانند. تاختن بی وقفه برادر بر برادر و خواهر بر خواهر از ابتدا تا انتهای ابد و یک روز چنان ادامه دارد که سرانجام هردو در پس شیشه های فرو ریخته و قاب های زنگ زده این جامعه فروپاشیده، در سکوت و انزوا و قهر و برچسب و ناامیدی فرو میریزند این روای بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 24 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

28مرداد 1392 میخواهم راحت بروم سر اصل مطلبی که امروز دغدغه اساسی من است. این روزها آدم ها سعی میکنند همه جوره دوست داشتنی و صمیمی باشند. آدم شیرینی باشند. تو دل برو و بذله گو. اصلا ساده تر بگویم هیچ کس نمیخواهد جدی باشد . اصلا کسی جدیت را دوست ندارد. همین که جدی میشوی یک نفر عاقل و بالغ میگوید: فلان چیز را خیلی جدی گرفته ای! ارزشش را ندارد. اوه ولش کن! چقدر به فلان چیز بها می دهی... چقدر سخت گرفته ای.... حقیقت اینست که ما مسیر را گم کرده ایم  و در بیراهه های متعدد به پرسه زدن مشغول شده ایم: اصلا یادمان رفته که گم شده ایم. یادمان رفته که مسیر اصلی وجود داشته است که هدفمان گام زدن در آن بوده است. مشغول سرگرمی ها و خوشی های این بیراهه ها شده ایم. وقتی وقتمان تمام شود مهم نیست کجا هستیم چون مثل بازی های رایانه ای حتی اگر به مقصد نرسیده باشیم بازی تمام میشود و نوشته Game over مارا از ادامه باز میدارد. همه ما جملات فیلسوفانه، عاشقانه و متفکرانه را بار ها و بارها در رسانه های مختلف می بینیم و میخوانیم اما چون نمیخواهیم ادم های جدی باشیم دو ثانیه ای متاثر میشویم و بعد یادمان میرود. مثلا این جم بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 17 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

دانه های رقصان ، از دل شب باریدن گرفته اند. برف، تن پوش برهنگی درختان کوچه مان شده است. درختانی که وقتی هنوز هیچ صدایی آرامش تپه را بر هم نمی زد، ریشه در خاک دواندند و اکنون در پیچ و خم این کوچه با قامتی استوار ایستاده ...و سرمای گزنده زمستان را به سخره گرفته اند. شاخه هایشان را چون مشتی بر دل آسمان کوفته اند، سینه را جلو داده و همچون پیشگامان یک نهضت در صفوف مقدم ایستاده اند. برف برتنه های رنجورشان نقش زده و آنها سخاوتمندانه لانه و آشیان پرندگان را به آغوش محبت کشیده اند. در منظر این پنجره ، اتاق های بسیار روشن اند و من در کنج تنها یکی از اتاق های خاموش ، پنجره ام را به بالا دست ها گشوده ام که سرما، مرا باز نمی دارد از گشودن پنــــــــجره ها ... نگاهم روی شیشه های روشن به دنبال آشنایی که پنجره ای را باز کرده باشد سر می خورد. پرده های لغزان، چراغ های سوسوزن! شاخه های رقصان در باد..... بی هیچ نشانی از یک آشنای دیرینه ... و تنها صدای روف روف برف هایی که زیر پای عابران خرد می شوند و صدای زخم زننده ماشین ها..... شب چون راهزنی بی صدا، در تک تک کوچه ها و پس کوچه ها پیش می رود. به سختی صدای ر بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 21 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

دلم میخواهد برای لحظه ای همه چیز را متوقف کنم صداها...آهنگ ها.... دل مشغولی ها.. تحویل ها....سیاست...یاد خانه را........بوی مادر و پدر...دانشگاه و همه شهر تهران را.... حتی صدای ماشین ها.... همه چیز را! چقدر سکوت سخت است. سکوت ذهن سخت تر.... ن...می ایستد از حرکت.......... حتی لحظه ای. دلتنگ شده ام! و گاهی گمان میکنم که ممکن است هر لحظه از درون فرو بریزم. بغضم را سخت نگه داشته ام. پلک هایم داغ می شود اما هنوز طاقت دارم. به خودم میگویم هنوز توان دارم. بگذار این ساعت نیز بگذرد. وقتی شکست برای تمام لحظه هاییست که تحمل کرده ام. بیا و پایمردی کن و بگذار این ساعت هم بگذرد! 8 فروردین 93 بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 16 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

دیر است می دانم  اما راه میان گندمزار مرا میخواند هر چند محو و مبهم است سرانجامش  و افق روشن نیست! تو گویی هماره  صدای خفتگان را نسیم بیشه از لابه لای خوشه های گندم  بلندمی کند می رقصاند  و به گوش هر رهگذری میرساند بیشه سخت وهمناک است میدانم توشه ام محدود است اما در آبادی پیشین، نیمی از عمرم را گذرانده ام بی هیچ شور و عشقی بی هیچ لذتی از حضور  مدت ها بود  یاد و خاطر تو را دفن کرده بودم دیروز سنگ ها را پس زدم  و تو را که رنجور و ضعیف بودی از آغوش خاک های دفن گاهت با چنگ و دندان بیرون کشیدم تو را تمام ودیعه های فراموش شده ام  و تمام نیلوفرهای ذوق و استعدادم امروز خسته از روزگار پیشین قدم در مسیر گندمزاری که رو به زردی می گراید می گذارم   به خوشه های طلایی گندم قسم که شوره زار را برای پرورش تان جوانه زار و از شوق رویش مجددم  دشت ها را سرمست نکهت نیلوفرانه تان  خواهم کرد میدانم دیر است  اما خورشید مغرب، فردا دوباره طلوع می کند تو را به ساقه های گندم قسم  دیر بودن را باور نکن! سیمیا 20آبان 1395 بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 27 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

فیلم یتیم خانه ایران، احیا داشت جنایتی بس عظیم در دفتر تاریخ این سرزمین است که به خواست مجرمان نانوشته و نادیده مانده است. فیلم یتیم خانه به حق، برای تلنگر بر حافظه تاریخی ملتی به تصویر درآمده است، که به فراموشی و نسیانی بزرگ دچار گشته اند. ملتی که حافظه تاریخی اش را در پیچ و خم خاطرات پیرمرد ها و پیرزن هایش باید جستجو کرد. تاریخی که در روزگار ما هیچ جایگاه بارزی در میان مردان و زنان و فرزندان ندارد.  یتیم خانه ایران، بر فراز جنگل های سبز آغاز میشود و بیننده را در بیابان های قحطی زده و آبادی های طاعون زده مدت ها رها می کند تا به یاد آورد که این سرزمین سبز و حاصلخیز با دسیسه های شرق و غرب و با خیانت های بی شمار داخلی ها و نیرنگ های بدخواهان و سکوت های نابجای اهل مردم، به سرزمینی پر از درد و رنج و اشک بدل شد. به سرزمینی که در هر گوشه و کنارش کودکی در حال جان دادن و زنی در حال ضعف و پیرمردی در حال رنج کشیدن و مادری در حال اشک ریختن است.  و درست در حالی که کنار این جماعت به گور نشسته، کاروان انگلیس ها و روس ها و بریتانیایی ها و ... در حال عیش و نوش و مستی و خوش گذرانی هستند، این ملت برای بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 28 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23

تجسم می کنم.... تجسم میکنم با خرده امیدهایی که در من باقیست.تجسم می کنم کهشاید به زودی بر این همه فکر و خیال و واهمه های پوچ نقطه پایانی باشد. شاید بخواهد همین امشب یا فردا مرا و تمام خستگی های مرا و تپندگی قلبم را تمام کند. شاید به همین زودی با جامه ای سفید، مرا بخواند و اشک های گرم و دل پر درد و فکر پر دغدغه ام را با دست های گرمش پاک کند و آرامش بخشد.از روزگای که بر من می رود در حیرت و تسلیم ام. هیچ توان چرایی و چگونگی بر من نیست و تنها سودای تمامی قریب الوقوعش قلبم را به تپیدن می دارد. نه چنان شیطانم و نه  چنان فرشته... فقط کسی که روزی آرزوهای بزرگ در سر داشت، و کیست که نداشته باشد. وقتی تمام شوم، یک هفته هم نمی گذرد که دیگر یادی از من باقی نماند و این نه آزارم می دهد که سودای جاودانگی ندارم.  غم های انباشته در پیش چشمانم برای هیچ کس دیدنی نیست و سکوت های زبانم فهمیدنی نیست. دلهره هایم را کسی نمی فهمد چرا که در این وسعت زندگی مرا آشنایی نیست...و تو گویی همه جا زندان است!  نه آنکه من کبوتری باشم که خود را به پنجره ها می کوبد تا شاید راه خروجی یابد که کبوتر پاک است و جز به پرواز به چی بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید یاران من، برای جستجوی دنیایی تازه دیر نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6whisperinsidemeb بازدید : 31 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 10:23